یک سوال پرتکرار: بهترین فریمورک گولنگ

من خیلی دیدم که این سوال پرسیده می‌شه: «بهترین فریم‌ورک برای Go چی هست؟» این سوال هم بیشتر توسط افرادی که از زبان‌های مثل PHP می‌رن به گولنگ پرسیده می‌شه. علتش هم اینه که توی پی‌اچ‌پی معمولا ما یک مونولیت بزرگ داریم که همه کار رو انجام می‌ده. از هندل کردن درخواست‌‌های ورودی از HTTP تا اعتبار سنجی و ارتباط با دیتابیس و همهٔ عملیات‌های این وسط. در نهایت هم خروجی HTML رو تولید می‌کنه تحویل مخاطب می‌ده. برای همین نیاز داریم که یک سری ابزار در کنار هم جمع شده باشه و به صورت عملیاتی فقط مورد استفاده قرار بگیره.

اما زبان Go بیشترین قدرت‌نمایی و شهرتش برای استفاده در معماری میکروسرویس هست. ما توی این معماری یک اپلیکیشن بزرگ که همه کار رو خودش انجام بده نداریم.

به جاش، سرویس‌هایی رو داریم که هر کدوم یک کاری رو انجام می‌ده. به طور مثال:

  • یک سرویس فقط کارش اینه که درخواست‌های ورودی کاربر رو از HTTP بگیره.
  • یک سرویس دیگه کارش اینه که درخواست‌های ورودی کاربر رو Authorize کنه.
  • یک سرویس دیگه کارش اینه که یه سری اطلاعات رو توی دیتابیس ذخیره کنه.
  • یک سرویس دیگه ممکنه کارش این باشه که از طریق gRPC اون اطلاعات رو به یک سرویس دیگه تحویل بده.
  • یک سرویس دیگه ممکنه لازم باشه اون اطلاعات رو از طریق یک مکانیز صف برای انجام شدن یک پروسه‌ای توی نوبت قرار بده.

می‌بینید؟ اصلا قرار نیست یک عالمه ابزار مختلف توی اپلیکیشن/سرویس‌های ما در کنار هم جمع باشن. اگر یک سرویسی فقط کارش هندل کردن HTTP Request هست فقط لازمه همون پکیج رو در خودش داشته باشه. دیگه مثلا لازم نیست پکیج کار با MySQL رو داشته باشه.

عموماً اینطوریه که برنامه‌نویس‌ها وقتی یک زبان جدید یاد می‌گیرن می‌رن دنبال اینکه همون کارهایی که توی زبان قبلی انجام می‌دادن رو توی این زبان جدید هم انجام بدن. این همیشه درست نیست! بهترین کار اینه که ببینیم:

  • زبان جدید نقطهٔ قوتش چیه؟
  • برای چه معماری و کاربردهایی ساخته شده؟
  • روش‌های رایج استفاده‌ش به چه صورت هست؟

و سوال‌هایی از این دست که باعث بشه پیچ رو با چکش فرو نکنیم تو دیوار. به جاش از پیچگوشتی استفاده کنیم که هم انرژی کمتری مصرف کنیم و هم بهتر و تمیزتر کار رو انجام بدیم.

شاد باشید.

کتاب‌نوشت: کتاب‌های بهمن‌ماه

بهمن برای من ماه کم‌کتابی بود. ساعت‌های زیادی رو سرِ کار بودم و فرصت برام باقی نمی‌موند. زندگی همینطوریه. همیشه قرار نیست همه چیز بدون مشکل و بی‌دغدغه پیش بره. مهم اینه که ما سعی کنیم تا جایی که می‌شه خواسته‌های خودمون رو از روزهایی که می‌گذرن برداشت کنیم. بریم سراغ کتاب‌های بهمن‌ماه:

مردی به نام اُوه – نوشتهٔ فردریک بکمن، نشر نون

اُوه یک پیرمرد درون‌گرا و کم‌حرف و پرتلاشه که همهٔ عمرش با مسئولیت‌پذیری و درستکاری کارهایی که بهش مربوط می‌شده رو انجام داده. روی ماشین و استانداردهای زندگی‌ش تعصب داره، با آدم‌ها به سختی ارتباط برقرار می‌کنه. ولی این باعث نمی‌شه که شخصیت جذاب و دوست‌داشتنیِ داستان نباشه. اُوه سختی‌های زیادی رو تحمل کرده و با چالش‌های زیادی دست در گریبانه. داستان روند غمناکی داره اما به نظر من شیرینیِ شخصیتش تلخی داستان رو تعدیل می‌کنه. فیلم مردی به نام اُوه در سال ۲۰۱۵ بر اساس داستان همین کتاب ساخته شده که البته من هنوز فرصت نکردم ببینمش.

بهترین سال زندگیِ تودارن هاردی، نشر نگاه نوین

متاسفانه اصلا نظر مثبتی نسبت به این کتاب ندارم و نگاهم رو حتا نسبت به دارن هاردی تغییر داد. به نظرم برخلاف «اثر مرکب» که ماه گذشته در موردش نوشتم، این کتاب، هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن نداشت. این کتاب پر شده از نقل قول‌های تکراری و همیشگی که توی هر کتاب دیگه‌ای می‌شه خوند و در صفحات مختلف از شما می‌خواد چیزهایی رو بنویسید و تمرین‌هایی رو حل کنید. حتا در من این حس رو ایجاد نکرد که این کتاب رو تمام کنم و همینطور گذرا بهش سر می‌زنم و گاهی ازش چند صفحه‌ای رو می‌خونم برای اینکه دوست ندارم کتاب ناتمام باقی بمونه. اگر بعد از تمام شدن کتاب نظرم تغییر کرد حتما همینجا در موردش می‌نویسم. ولی در حال حاضر به نظرم هیچ حرف جدیدی برای گفتن نداره.

چند ترفند کاربردی درباره bash

اگر اهل لینوکس هستید حتماً ترمینال و احتمالا بش قسمت مهمی از زندگی شما رو تشکل داده. توی این مطلب می‌خوام چندتا نکتهٔ کوچیک دربارهٔ بش رو بنویسم که خیلی جالب و کاربردی هستن.

اگر دو بار تعجیب (!) کنید کامند قبلی‌تون تکرار می‌شه:

همونطور که در تکه‌کد بالا می‌بینید من بدون sudo در مسیر /etc خواستم که یک پوشهٔ جدید بسازم و خطای عدم دسترسی دریافت کردم. توی خط بعد فقط گفتم sudo !!. بش همون کامند قبلی من رو با sudo تکرار کرده.

اگر یک بار تعجب کنید به همراه ستاره آرگومان‌های دستور قبلی تکرار می‌شه:

توی دو خط بالا با استفاده از دستور touch سه فایل رو ایجاد کردم و توی خط بعدش با استفاده از !* همون آرگومان‌ها رو به دستور rm فرستادم برای حذف.

اگر تعجب کنید و یک کلمه رو بگید بش آخرین دستوری رو اجرا می‌کنه که با اون کلمه شروع شده:

توی این مثال، با استفاده از دستور touch سه فایل ایجاد کردم. بعد همون فایل‌ها رو با دستور rm !* پاک کردم. بعدش با استفاده از !tou آخرین دستوری که با tou شروع شده رو اجرا کردم و می‌بینید که سه فایل دوباره به وجود اومدن.

اما کاربردی‌تر اینه که بتونید در هر جای کلمه سرچ کنید نه اینکه فقط اول دستور. اگر همراه با تعجب از علامت سوال هم استفاده کنید بش در دستورات موجود در تاریخچه سرچ می‌کنه:

همونطور که در این مثال می‌بینید با استفاده از !?file2? آخرین دستوری که حاوی file2 بوده رو اجرا کردم.

یکی دیگه از ترفندهای باحال عوض کردنِ جای دو کلمهٔ آخر دستور هست. برای اینکار از کلید ترکیبی Alt + t استفاده می‌شه. مثالش رو می‌تونید توی ویدئوی کوتاهِ پایین ببینید. دستور رو اشتباه نوشتم. صحیحش اینه که ری‌استارت قبل از sshd بیاد. با استفاده از alt و t جای دو کلمهٔ آخر رو عوض می‌کنم و دستور اجرا می‌شه.

امیدوارم براتون مفید باشه و خوندن این پست باعث بشه بهینه‌تر از bash استفاده کنید.

کتاب‌نوشت: کتاب‌های دی‌ماه

این وبلاگ یکی از دغدغه‌های زندگی منه. از طرفی دوست دارم که به نوشتنش ادامه بدم و از طرف دیگه دوست ندارم پر از چیزهای کلیشه‌ای بشه. تصمیم دارم از این به بعد هر ماه یک یادداشت بنویسم در مورد کتاب‌هایی که در ماه گذشته خوندم. امیدوارم بتونم به نوشتن در اینجا نظم و ترتیبی بدم تا این وبلاگ جای بهتری باشه برای خوندن. همچنین سعی می‌کنم موضوعات دیگه‌ای رو هم پیدا کنم که بشه بصورت منظم در موردشون نوشت. با این توضیح کوتاه می‌رم سراغ کتاب‌ها.

اثر مرکب – نوشتهٔ دارن هاردی، نشر نسل نواندیش

بعضی‌ها معتقدن که کتاب‌های موفقیت فقط باعث موفقیتِ نویسندگانش می‌شه! در مورد بعضی کتاب‌ها می‌شه گفت همینطوره. ولی به نظر من اثر مرکب از این دست کتاب‌ها نبود. حداقل در من روحیه و انگیزهٔ این رو ایجاد کرد برای موفقیتِ بیشتر تلاش کنم. نکته‌ای که به نظرم جالب اومد این بود که همهٔ چیزهایی که تا حالا برام جدی بوده و به دست آوردم از قوانین و فرمول‌هایی که توی این کتاب اومده پیروی کرده. در واقع من بدون اینکه این کتاب رو خونده باشم بصورت اتفاقی (اتفاقی کلمهٔ مناسبی نیست، ذاتی شاید) اصولش رو دنبال کردم موفق شدم. این باعث می‌شه که بتونم بهش اعتماد کنم و تلاش کنم در زمینه‌های دیگه‌ای هم با همین فرمول پیش برم تا ببینم چی می‌شه … .

منِ پش از تو، پس از تو و هنوز هم من – نوشتهٔ جوجو مویز، نشر آموت

سه رمان عاشقانه که دنبالهٔ هم‌دیگه هستن. داستان از زندگی معمولی و یک‌نواختِ دختری انگلیسی به اسم «لوئیزا» شروع می‌شه که کارش رو از دست می‌ده و از طریق کاریابی استخدام می‌شه برای پرستاری و هم‌صحبتی با پسری که پولدار و موفق بوده و در اثر یک تصادف دچار ضایعهٔ نخاعی شده و باید برای همیشه روی صندلی چرخ‌دار زندگی کنه. خیلی زود پِی می‌بره که پسر تصمیم داره به دیگنیستاس بره. دیگنیستاس سازمانی هست در سوئیس که کمک می‌کنه افرادی که بیماری غیرقابل درمان دارن خودکشی کنن. لوئیزا در همهٔ مدت سعی داره ویل رو از این تصمیم منصرف کنه. وقتی شروع کنید به خوندن این کتاب تا آخرش یک بیم و امیدِ لعنتی وجود داره که بفهمید بلاخره ویلیام چه تصمیمی می‌گیره.

دو کتاب بعدی هم ماجراهایی هست که برای لوئزا اتفاق می‌افته. لوئیزایی که یک دختر معمولی و بی‌خیال بوده و آشنایی با ویل تغییرات عمیقی در شخصیتش به وجود آورده. ماجراجو شده. دنبال موفقیت‌ها و تجربه‌های جدیده و سعی می‌کنه زندگی رو از زاویهٔ هیجان‌انگیزش ببینه.

از داستانِ «منِ پیش از تو» یک فیلم هم ساخته شده در سال ۲۰۱۶ که اون رو هم بعد از خوندن کتابش دیدم. برای اینکه یک تجسم از آدم‌های داستان بهم بده خوب بود. ولی به هیچ وجه ظرافت و زیبایی داستان رو منتقل نکرده بود.

تریلر فیلم من پیش از تو

سلامتی، کاهش وزن، لاغری

دوباره بهانهٔ جدید برای نوشتن پیدا کردم. اگر خارج از این وبلاگ با من در ارتباط بوده باشید در جریان هستید که حسابی در زندگیم تغییر ایجاد کردم و الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم ظرف حدود یک سال و نیم گذشته ۴۳ کیلو وزن کم کردم. بدون دارو، جراحی یا هر چیز دیگه‌ای. صرفا با ورزش و رعایت تغذیه.

من در مقایسه با من

اما چیزی که می‌خوام اینجا در موردش بنویسم «چگونه لاغر شوید» نیست! بلکه می‌خوام دربارهٔ چیزهای مهم‌تری که به دغدغه‌های ما مربوطه حرف بزنم. چیزهایی که واقعی نیست و ساختهٔ دست صنعت مُد و مجله‌هاست.

اون زمانی که ورزش نمی‌کردم و تغذیۀ بی‌برنامه‌ای داشتم هیچ وقت مشکلی با چاقی و وزنم نداشتم. دوستایی که به شوخی یا جدی می‌گفتن شکمت خیلی بزرگ شده بهشون می‌گفتم: شکم خودمه، خودم خرجش رو می‌دم، خودم حملش می‌کنم به خودم مربوطه.

هیچ وقت خجالت نکشیدم و ناراحت نبودم به خاطرش. تنها مشکل، پیدا کردن لباس سایز بزرگ بود که مشکل خاصی نبود و خب همیشه بودن فروشگاه‌هایی که بشه ازشون خرید کرد.

حتا کوهنوردی رو هم شروع کردم صرفاً هدفم تفریح بود. هیچ تصمیمی برای لاغر شدن نداشتم.
اما بعد که دیدم وزنم برای جدی‌تر دنبال کردن کوهنوردی و سنگنوردی مزاحمه شروع کردم به کاهش وزن. اون هم با یک روشی که منطبق با سبک زندگی خودمه.
اینا رو برای چی دارم می‌گم؟ برای اینکه بدونید هدف اصلی لاغری نیست. هدف اصلی سلامتیه.
سلامتی جسم و سلامتی روان. حتما دیدید آدمهایی رو که از این عطاری به اون عطاری دنبال معجزه لاغری میگردن و نهایتا احتمالا آسیب می‌بینن یا اینقدر درگیر وزن و سایز هستن که با پنجاه گرم اضافه وزن یا یه کم بیرون زدن شکم اعصاب و روانشون داغون میشه.

هدف اصلی رضایتمندیه. و این چیزی نیست که توی شرایط خاصی به دست بیاد. کسی که از چیزی که هست راضی نیست احتمالا از چیزی که در آینده هست هم راضی نخواهد بود چون همیشه و همیشه چیزهایی هست که ما بهش نرسیدیم و باید تلاش کنیم تا بهش برسیم.

پس اگه تصمیم دارین لاغر بشین یا وزن کم کنین یا ورزش کنین پیشنهاد می‌کنم بشینید یک بار برای همیشه اولویت‌هاتون رو بنویسید. اولویت اول سلامت جسم و‌ روانه. راستش اولویت دیگه ای وجود نداره.
ما لاغر نمی‌شیم چون دیگران فکر می‌کنن لاغری خوشگله و چاقی زشت. ما ورزش و تغذیه رو به خدمت می‌گیریم برای به دست آوردن سلامتی.
پس چیزی که هستین رو‌ دوست داشته باشین و اگر لازمه برای بهتر شدنش تلاش کنین.

خلاصه‌ش اینکه: باید به سمتی بریم که ارزش انسان به همون شخصیت منحصر به فرد خودش باشه و رها باشه از اینکه از خودش متنفر باشه بخاطر چیزی که هست تا بتونه توان و ذهنش رو روی ایجاد تغییرات مثبت در زندگیش، ارتباطاتش و خلاصه چیزهای مهم‌تر متمرکز کنه. [این پاراگراف برگرفته از the body positive]

چجوری شروع کنیم به دویدن

مدتی بود که دوست داشتم دویدن رو به سبک زندگی‌م اضافه کنم. اما خب اضافه وزن و تنبلی مانع می‌شد. بعد از یک مدت اصلاح وضعیت خورد و خوراک و کمی فعالیت و مطلوب‌تر شدن وزن این علاقه‌مندیِ به دویدن در من جدی‌تر شد.

یه‌کم گوگل کردم در مورد اینکه چجوری بصورت مبتدی دویدن رو شروع کنیم. برنامهٔ جالبی رو پیدا کردم که واقعاً کاربردی بود و اگر منظم تمریناتش رو انجام بدید می‌تونید بعد تموم شدن دورهٔ تمرین، مقدار قابل توجهی رو بدوید. تصمیم گرفتم یک مطلب بنویسم تا هم بعد از مدت‌ها گرد و خاکِ اینجا رو تکونده باشم و هم این برنامهٔ هیجان‌انگیز رو با شما به اشتراک بذارم.

برنامه رو از این وب‌سایت به دست آوردم. به این صورته که قراره روزی نیم ساعت تمرین کنیم. تمرینش با راه رفتنِ بیشتر و دویدنِ کمتر شروع می‌شه. مثلا در روز اول تمرین شما یک دقیقه می‌دوید و دو دقیقه راه می‌رید. خیلی ساده و خوب. کم کم در طول تمرین این اعداد جا به جا می‌شه به طوری که در پایانِ هفتهٔ هشتم شما سی دقیقه مداوم می‌دوید. برای افرادی که مثل من آدم‌های کم‌تحرکی هستن نیم ساعت دویدنِ مداوم یک رویاست.

زمان‌بندی و نحوهٔ اجرای برنامه رو می‌تونید از سایت اصلی یا اینجا دانلود کنید.

یک اپلیکیشن خوب هم برای انجام تمرین‌ها پیدا کردم که کارش نگه‌داشتنِ زمانه. اون رو هم توی یک پست جداگانه در موردش صحبت می‌کنم.

مقداری توضیح در مورد ویکی‌پدیا

چند سالی هست که گاهی کم و بیش در ویکی‌پدیا و چند پروژهٔ ویکی دیگه مشارکت دارم. حالا از ایجاد یک مدخل گرفته تا ویرایش‌های جزئی و کمک به توسعه‌های فنی. توی این مدت با زوایای مختلف ویکی‌پدیا آشنا شدم. گه‌گاه می‌شنویم می‌گن «ویکی‌پدیا بی‌طرف نیست و مقالاتش جهت‌دار هست» یا «ویکی‌پدیا معتبر نیست» و از این دست حرف‌ها که همه شنیدیم.

تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این موضوع رو اینجا بنویسم تا شاید کمک به شفافیت موضوع کرده باشم. جواب هر دو ایراد بالا رو می‌شه در یک جمله به طور خلاصه داد:

«ویکی‌پدیا انعکاس مشارکت ماهاست و ما هر چی که هستیم ویکی‌پدیا هم همونه.»

بی‌طرفی

ویکی‌پدیا سه اصل محتوایی مهم داره که بی‌طرفی یکی از اون سه اصله. اول بیاید «بی‌طرف بودن» رو برای خودمون تعریف کنیم. در تعریف بی‌طرفی در ویکی‌پدیا اومده:

دیدگاه بی‌طرف یعنی ارائه تمام دیدگاه‌های برجستهٔ منتشر شده در منابع معتبر، به طور منصفانه، متناسب و تا جای ممکن به دور از تعصب.

همچنین اومده:

به عنوان یک قانون کلی، مطالب منبع‌دار را فقط با این استدلال که جانبدارانه به نظر می‌رسند از دانشنامه حذف نکنید. بر عکس، تلاش کنید که آن متن یا بخش را به شکلی بازنویسی کنید که دیدگاه بی‌طرفانه‌تری پیدا کند. مطالب جانبدارانه را غالباً می‌توان با ارائه مطالبی از منابع دیگر به تعادل رساند تا دیدگاهی بی‌طرف ایجاد شود، لذا چنین مشکلاتی را باید در حد امکان با استفاده از روال عادی ویرایش حل کرد. تنها زمانی محتوایی را حذف کنید که دلیل خوبی داشته باشید که باعث ارائه اطلاعات غلط یا گمراه کردن خواننده‌ها می‌شود به شکلی که با بازنویسی متن نمی‌توان جلوی آن را گرفت. بخش‌های زیر راهنمایی کلی برای مشکلات متداول ارائه می‌کنند.

با توجه به این تعریف‌ها در ویکی‌پدیا پیش‌بینی شده که اگر مقاله‌ای دیدگاه بی‌طرفی نداشت، من و شما بتونیم اون رو گسترش بدیم و به بی‌طرفی برسونیم. اگر این اتفاق نیفتاده خود ما مقصریم. چون ویکی‌پدیا یک رسانه نیست که یک سری کارمند و سردبیر داشته باشه که توش محتوا تولید کنن.

فرض کنید شما وارد مقالهٔ شخصی که طرفدارش هستید می‌شید و می‌بینید دیدگاه خاصی که مدنظر شما هست پوشش داده نشده. خب اینجا دو تا کار می‌شه کرد. اول، گفتن جملهٔ «این ویکی‌پدیای لعنتی چقدر سلیقه‌ای و جانب‌دارانه مطلب می‌نویسه» و ترک سایت و توییت و شعار دادن در مورد سفارشی بودن دیدگاه در ویکی‌پدیا. دوم، کلیک کردن روی دکمهٔ ویرایش و اضافه کردن دیدگاه مورد نظر برای کامل شدن مقاله. البته این گزینهٔ دوم باید مبتنی بر منابع معتبر باشه و نه نظرات شخصی شما. منابع معتبر در ویکی‌پدیا اینطور تعریف می‌شن:

منابع معتبر، آن دسته از منابع منتشرشده هستند که از طریق یک روالِ قابل اعتماد منتشر شده‌اند؛ نویسندگان این منابع یا افراد معتبری در آن حوزه هستند یا به طور کل افراد قابل‌اعتمادی دانسته می‌شوند.

اعتبار یک منبع به موضوع مقاله نیز برمی‌گردد. منبعی که در یک موضوع معتبر دانسته می‌شود، ممکن است در یک موضوع دیگر از اعتبار کافی برخوردار نباشد. به عنوان نمونه، منبعی که توسط یک ریاضی‌دان برجسته نوشته و منتشر شده، ممکن است شامل مطالبی در حوزهٔ زیست‌شناسی باشد، اما در این باره منبع معتبری دانسته نشود. در حالت کلی باید که یک مقاله بر مبنای قابل‌اعتمادترین منابعی که در دسترس ویرایش‌کنندگانش است نوشته شود.

پس اگر دیدید که جایی بی‌طرفی رعایت نشده خودتون آستین‌هاتون رو بالا بزنید و دست به کار بشید.

اعتبار

هر منبعی همیشه به دنبال اعتبار بوده و ویکی‌پدیا هم از این خیال خارج نبوده. اما از اونجایی که یکی از ملاک‌های اعتبار یک منبع نویسنده‌هاش و نحوهٔ گزینش محتوای منتشره هست ویکی‌پدیا نمی‌تونه از این جهت رقابتی داشته باشه. چون هر کسی با هر سطح علمی می‌تونه در ویکی‌پدیا ویرایش کنه یا یک مقالهٔ خیلی خوب نوشته بشه اما مورد هجوم خرابکاری آبزیرکاهانه قرار بگیره و تا زمانی که خرابکاری کشف بشه توسط یک نفر مقاله به‌صورت مشکل‌دار باقی بمونه. اما چیزی که واضحه اینه که می‌شه از ویکی‌پدیا به عنوان یک منبع برای بدست آوردن اطلاعات کلی در مورد یک موضوع استفاده کرد ولی قطعا نمی‌شه مبتنی بر اون در محافل علمی صحبت کرد.

پس ویکی‌پدیا بی‌طرف هست و معتبر هست به اندازهٔ مشارکت ما. اگر می‌خواید ویکی‌پدیا جامع‌تر و پربارتر بشه آستین‌هاتون رو بالا بزنید و شروع به ویرایش کنید. کم‌کم با همه چیز آشنا می‌شید.

کلمه مبارزه رو دوباره معنی کنیم

به بهانهٔ تصویر منتشر شده در مورد ماجرای زن دستفروش فومنی و آقایون نامحترم سد معبر فکر می‌کردم چرا تقریبا در اکثر موارد اینجوری می‌شه!؟

به خیلی چیزها فکر کردم. اینکه جزو غمگین‌ترین‌ها در دنیا هستیم، اینکه توی هیچ زمینه‌ای اعصاب و حوصله نداریم. این رو می‌تونید از خروجی محصولاتمون هم ببینید که عموما از کیفیت مطلوبی برخوردار نیستن و شاید ریشه در بی حوصلگی تولید کننده داشته باشه. نمی‌دونم، من روانشناس نیستم.

اما چیزی که به نظرم جالب اومد این بود که فکر می‌کنم کلمهٔ مبارزه رو بد معنا کردیم. مبارزه همیشه به معنای جنگیدن نیست. خیلی وقت‌ها در جایگاه تلاش به کار می‌ره. اگر بگیم «دولت باید با بی‌سوادی مبارزه کنه» معنی‌ش این نیست که از فردا باید یک «گشت املاء» تشکیل بشه و راه بیفته توی خیابون‌ها و از همه امتحان املاء بگیره و هر کی بی‌سواد بود رو ازش تعهد بگیره بعد ولش کنه! راه درستش قاعدتاً اینه که راه‌های کسب تحصیلات آسون‌تر و در دسترس‌تر بشه و با اعمال سیاست‌هایی مردم به سمت سوادآموزی سوق داده بشن.

اما وقتی قراره با سدمعبر، مواد مخدر، بی‌حجابی و اینجور چیزا مبارزه بشه کار به جنگیدن می‌کشه!

باید یک بار دیگه خیلی از کلمات رو برای خودمون معنی کنیم. این روش اشتباهه.

همه اوبونتو سوار می‌شن

پستی که اوبونتو توی صفحهٔ فیس‌بوکش منتشر کرده و اشاره کرده به شرکت‌ها و آدم‌هایی که روی پروژهٔ اتوموبیل‌های خود-راننده که همه دارن از اوبونتو استفاده می‌کنن.

14718705_10154545843953592_6529550597175292033_n

پی‌نوشت:

خیلی وقت بود اینجا رو آپدیت نکرده بودم نمی‌دونم چرا. امیدوارم دیگه اینقدر وقفه نیفته 🙂

مارک اینگلیس، مردی که پا نداره ولی اورست رو فتح کرده

مدت کوتاهیه که با راهنمایی سروش با ورزش کوهنوردی آشنا شدم و یک مقدار وسیلهٔ ضروری تهیه کردم برای کوه‌پیمایی. توی این مدت چیزهای جالبی دیدم و شنیدم و تجربه کردم. مثلا جمعهٔ گذشته سنگ‌نوردی رو تجربه کردم که یکی از بهترین تجربیات زندگی‌م بود و حتما در یک پست اختصاصی در موردش می‌نویسم. توی این مطلب می‌خوام در مورد یک مرد شگفت انگیز بنویسم که هر دوتا پاهاش و اراده‌ش از جنس آهنه!

مارک انگلیس فاتح اورست

می‌دونیم که «اورست» با ۸۸۴۸ متر ارتفاع بلندترین کوه دنیاست و فتحش افتخار بزرگیه. برام جالب بود که یکی از کسایی که بر فراز اورست ایستاده مردی هست که دوتا پاش مصنوعیه! «مارک اینگلیس» یک مرد معلول اهل نیوزیلند هست. مارک در ۱۵ می ۲۰۰۶ در حالی روی بام دنیا ایستاد که بیشتر از ۲۰ سال بود که هر دو پاش رو در اثر سرما زدگی از دست داده بود.

مارک علاوه بر کوهنوردی، دوچرخه‌سواری رو هم به صورت حرفه‌ای دنبال می‌کنه و در مسابقات پارالمپیک سال ۲۰۰۰ سیدنی – استرالیا برنده مدال نقره شده!

وجود آدمهایی مثل مارک اینگلیس برای جامعه لازمه. بعضی از ما فکر می‌کنیم مشکلات می‌تونن سد راه انسان باشن ولی آدمهایی مثل مارک هستن که قاعده رو زیر پا می‌ذارن و به همه ثابت می‌کنن که می‌شه بدون داشتن پا، جایی ایستاد که بلند ترین نقطهٔ کرهٔ زمینه. این آدمها قبل از اینکه روی قلهٔ اورست بایستن، روی قلهٔ اراده ایستادن (:

شاد باشید و مثل کوه استوار

پی‌نوشت: